دل تنها

این جوونی ما رو پیر کرد...

دل تنها

این جوونی ما رو پیر کرد...

پیام های کوتاه
  • ۲۶ خرداد ۹۶ , ۰۶:۴۷
    :/
  • ۶ فروردين ۹۶ , ۰۲:۲۷
    دیره
  • ۱۴ اسفند ۹۵ , ۰۹:۵۹
    امان
پیوندها

امشب بابام دست راستش میلرزید. فک کنم دلیلش عصبی بود.

ولی چقد سخت بود برام دیدن لرزش دست بابام. تا حالا ندیده بودم. همیشه مثل کوهه بابام. خیلی سخته گذر زمان.

حس میکنم تو این دنیای به این بزرگی گیر افتادم. فکر کردم شاید حداقل کاری که تو دنیا میشه کرد خوب زندگی کردنه. کاری که عادت بهش ندارم. ولی بهش عادت میکنم

:/

خطاب به مولتی مدیا سازان دنیا اعم از بازی سازان و فیلم سازان باید بگم که: خیلی نامردین!
سه روزه دنبال یه بازی استراتژیک درست حسابی واسه اندروید میگردم که توش کاراکتر سکسی نداشته باشه.

الان یه دقه رفتم وبلاگای دیگه ای که شبیه من مینویسن رو دیدم...

چنتا نکته فهمیدم:

اول اینکه من تنها نیستم!

دوم اینکه پس احتمالا اینا همش اختلالات هورمونیه

سوم اینکه:

حاجی چقد ضایعیم ما! :))))

ولی من بازم مینویسم :)

حیف که دیر فهمیدم زیاد هم نمی فهمم.
و تو این مدت چه اطرافیان با فهم و شعوری داشتم که به روم نیاوردن!
البته این فخر بزرگیه که آدم بدونه چقد نمیفهمه. هرکسی نمیدونه اینو.
امان از روزی که آدم واسه دیگران تجربه بشه

روز به روز داره تعداد دیوونه های دور و برم زیادتر میشه.

علامت خوبی نیست. چون اونایی که تعدادشون کمتره دیوونه محسوب میشن!

این کانالا که عکس یه دختر میذارن بعد متن عاشقانه مینویسن زیرش دقیقا هدفشون چیه؟ الان من باید متن عاشقانه رو به همراه دختره نگاه کنم لذت ببرم؟

الان دختره به عنوان یه مثاله برای درک بهتر مساله؟ :|

چون دو حالت که بیشتر نداره: یا من کسیو ندارم که تو ذهنم جایگزین کنم؛ که خب باید پیامو با دلی اندوهگین رد کنم! :))

یا اینکه کسیو دارم. که خب خیلی احمقانس که عکس دیگری رو نگاه کنم متن عاشقانه بخونم.

کلا زر میخوان بزنن حداقل فقط متن.

خیلی تند داره میگذره. تند و کندش رو البته خیلی نمیشه مشخص کرد. چون ما سرعت رو طبق خودش می‌سنجیم. زمان رو میگم!

باو وحشتناک داره میگذره. دیگه بعد ۲۱ سال اتفاقات دنیا تقریبا برام عادی شده، به غیر از گذر زمان. باو خیلی ترسناکه. ما به طور پیوسته در حال جلو رفتنیم تو زمان. خود پیوستگی خیلی پیچیدس. لحظه به لحظه...

میبینی میخوایم توصیفش هم کنیم مجبوریم گسسته توصیفش کنیم: لحظه به لحظه

حالا پیوستگی به کنار. اطرافت رو نگاه کن. عزیزانت رو نگاه کن. یه نفسی هست که قراره بدون اونا بکشی... بیخیال نمیخوام حسمو کامل درک کنی...

دیدی هی میگیم ببین چقد زود گذشت...

۷سالگیمون عین خوابیه که دیشب دیدیم! الانمونم مثل ۷سالگیمون میشه یه خواب. میبینی چقد سریعه؟ حالا تا اینجاش اوکیه. ولی من از این نگرانم که با همین سرعت مرگ رو میبینیم. و حس میکنیم زندگیمون هم مثل ۷سالگیمون یه خوابه.

الان ساعت ۱:۳۵ نیمه شبه. و این لحظه هیچوقت تکرار نمیشه نمیشد!

الناس نیام فاذا ماتوا انتبهو (علی علیه السلام)

.

.

.

فریاد ز وحشت جهان گذران...

فریاد ز وحشت جهان گذران
از وحشت لحظه ای که هستیم در آن

پیوسته جدید میشود کون و مکان
ما کهنه تر از خودیم و... اوضاع همان

تنها مشکل غذای نذری اینه که بعد از خوردنش آدم نمیدونه به چه بهونه‌ای از مامانش تشکر کنه!