دل تنها

این جوونی ما رو پیر کرد...

دل تنها

این جوونی ما رو پیر کرد...

پیام های کوتاه
  • ۲۶ خرداد ۹۶ , ۰۶:۴۷
    :/
  • ۶ فروردين ۹۶ , ۰۲:۲۷
    دیره
  • ۱۴ اسفند ۹۵ , ۰۹:۵۹
    امان
پیوندها

قال کم لبثتم فی الأرض عدد سنین قالوا لبثنا یوما أو بعض یوم ...

این نیمروز عمر، دلم را شکسته است

افسوس که گره قوی و دست بسته است

این روح در عزای تو ماتم گرفته است

این قلب در فراق تو در خون نشسته است

تا چشم باز و بسته کنی، مرد دردمند

از خویشتن بریده و از درد رسته است

باید بلند در غم تو گریه سر کنم

دیگر گلو ز بغض فروخورده خسته است

یه حسی بهم میگه موقعی که مدیریت یه چیزی دستته هرچی شعار کمتر بدی و بیشتر به فکر کار و نتیجه باشی بهتره. آخه معمولا آدما از مدیریت یه میز بزرگ رو تو ذهن دارن با کلی حرفای گنده گنده.

مدیریت حرفای گنده گنده نیست، کارای گنده گندس.

اصن مگه دردی تو دنیا به غیر از بیخدایی هست؟!

من که سراغ ندارم. هر دردی رو نگاه میکنی، وقتی میبینی طرف خدارو دوست داره حس میکنی طرف درد نمیکشه، فقط داره تلاش میکنه! میدونی فرق درد و تلاش چیه؟ جفتشون سختی دارن، ولی فرقشون مثل تفاوت "هد زدن" با توپیه که "یه دفعه میخوره تو سرت". اولی سخته ولی شیرینه. دومی سخته ولی درد داره.

تو اولی یه چیزی هست که بهت میگه عیب نداره. تو دومی ... فقط اون یه چیزی، دیگه نیست! همین! کافیه اون یه چیزی دیگه نباشه (یا حتی یخورده ازش دور شده باشی). اونموقس که میفهمی خُلِقَ الانسانُ ضعیفاً

واقعا چقد ضعیفیم! حالا خوبه الان کاملا حس میکنم که خدا سفت چسبیدتم و ولم نمیکنه، ولی بازم بیقرارم. چه برسه... اصن قابل تصور نیست!

پ.ن: میدونی چرا فقط کافیه خودت خدا رو دوست داشته باشی؟ چون اون که همیشه تو رو دوست داره.

حاجی ناموسا دیگه مشکلات فشار نمیاره. داره از تو میپوسونه. داره خورد میکنه. دارم از تو خل میشم! همینجوری حفظ ظاهر میکنم. ولی میترسم یه روزی بترکم دیگه نتونم دووم بیارم.

یا من مرد نیستم. یا درد مال مرد نیست. یا اینی که من دارم درد نیست!

شایدم اینی که درد داره من نیستم...

درد بزرگتر اینه که اینهمه ناله میکنم و چرت میگم ولی یه نگا دور و برم میندازم میبینم باو تازه خوشبخته منم! مث این میمونه که تو تصادف دستت بشکنه بعد روت نشه داد بزنی... چون بقیه مُردن!

سر کلاس استاد وسط توضیح یه الگوریتم گفت حالا الان به چی نیاز داریم؟

و فرصت نداد من جواب بدم.
خودش سریع گفت: یه آرایه!
واقعا فک میکرد ما به یه آرایه نیاز داریم؟! ...

دوست دارم یه چیزی بنویسم. ولی هیچ چیز به ذهنم نمیرسه. در واقع خیلی هم ذهنم سنگینه. ولی اصلا حرف ذهنم رو روی دکمه های کیبورد پیدا نمیکنم. یه حرفی هس که فک کنم فقط خدا متوجهشه. کسی چه میدونه. شاید یکی از راه های حرف زدن با خدا فکر کردنه. ولی انقدر الان ذهنم سنگینه که نمیتونم ننویسم! مثل سوپاپ اطمینان زودپز میمونه؛ ننویسم منفجر میشم. دیدی بعضی وقتا چنتا مشکل به ظاهر بی ربط به هم، همشون یه جا رو میسوزونن: "دل"
من بچگیام فکر میکردم سوختن دل اصطلاحه. ولی جدیدا میفهمم واقعیته. قشنگ حسش میکنم. میسوزه. از داخل هم میسوزه. دستت هم بهش نمیرسه خنکش کنی. فقط میتونی بنویسی...
کاش یکی بود میشد باهاش حرف زد...

خدا واقعا تو خلق زیبایی به شدت قویه!

همۀ پارامترای زیبایی رو میدونه. و میدونه انسان چی میخواد. میدونه زیبای خالص چی باید باشه. اصن زیبایی رو خودش تعریف میکنه. اصن زیبایی یعنی خودش!

دستشم پره؛ معصومیت، لطافت، کوچکی، ظرافت، و از همه زیباتر... سکوت...

همشون رو از بهترین هاشون جمع میکنه تو یه موجود کوچولو که دل آدمو میبره.

من برای وجود خدا دیگه دنبال دلیل نیستم! وقتی یه پرنده رو میبینم، مطمئن میشم خدا هست...

خدایا شکرت... بابت همه چیز... بابت پرنده ها...

بغض بعضی وقتا اشک میشه. بعضی وقتا متن...

بعضی وقتا هم متن میشه که اشک نشه...

آخه زشته! مرد که گریه نمیکنه...

پس لابد مرد مینویسه...

مینویسد خط خون با زخم سوزن، دوستی

خال میکوبم به دست خویش بر تن، دوستی

عشق یعنی دشمنی با خویشتن با این حساب

خواه با خود دشمنی کن خواه با من دوستی

استاد فاضل نظری

اون بچگی بود که میشد با نگاه کردن به آدما شناختشون. الان دیگه تو خودت بزرگ شدی... بچه خاصیتش اینه که با مردم فرق داره... و اون بحث منطقی که: برای شناخت شیء باید بیرونش بود...
خدا نذار هیچ گلی تو دست کسی بمونه...