دل تنها

این جوونی ما رو پیر کرد...

دل تنها

این جوونی ما رو پیر کرد...

پیام های کوتاه
  • ۲۶ خرداد ۹۶ , ۰۶:۴۷
    :/
  • ۶ فروردين ۹۶ , ۰۲:۲۷
    دیره
  • ۱۴ اسفند ۹۵ , ۰۹:۵۹
    امان
پیوندها
جمعه, ۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۱۵ ب.ظ

قلبم درد میکنه...

دوست دارم یه چیزی بنویسم. ولی هیچ چیز به ذهنم نمیرسه. در واقع خیلی هم ذهنم سنگینه. ولی اصلا حرف ذهنم رو روی دکمه های کیبورد پیدا نمیکنم. یه حرفی هس که فک کنم فقط خدا متوجهشه. کسی چه میدونه. شاید یکی از راه های حرف زدن با خدا فکر کردنه. ولی انقدر الان ذهنم سنگینه که نمیتونم ننویسم! مثل سوپاپ اطمینان زودپز میمونه؛ ننویسم منفجر میشم. دیدی بعضی وقتا چنتا مشکل به ظاهر بی ربط به هم، همشون یه جا رو میسوزونن: "دل"
من بچگیام فکر میکردم سوختن دل اصطلاحه. ولی جدیدا میفهمم واقعیته. قشنگ حسش میکنم. میسوزه. از داخل هم میسوزه. دستت هم بهش نمیرسه خنکش کنی. فقط میتونی بنویسی...
کاش یکی بود میشد باهاش حرف زد...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی