دل تنها

این جوونی ما رو پیر کرد...

دل تنها

این جوونی ما رو پیر کرد...

پیام های کوتاه
  • ۲۶ خرداد ۹۶ , ۰۶:۴۷
    :/
  • ۶ فروردين ۹۶ , ۰۲:۲۷
    دیره
  • ۱۴ اسفند ۹۵ , ۰۹:۵۹
    امان
پیوندها
يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۲، ۰۱:۰۵ ق.ظ

وحشتای الکی

چه ترسای بیخودی داشتما.

مثلا آدم فکر میکنه تو موقعیت دهن‌سرویسی باید فرار کنه و هرچی خاطره از یه اتفاق تلخ داره رو فراموش کنه و آثارشو بریزه دور. حالا من برعکس امشب رفتم با این خاطرات صحبت کردم. چیزی که فکر میکردم اگه انجامش بدم خودم چقد صدمه میخورم و چقد خاطرات هجوم میارن پارم میکنن.

اما حالم بهتر هم شد حتی! نمیدونم شاید چون پسرا عادت کردن نقش پشتیبان و تکیه گاه داشته باشن هر اتفاقی که به این نقششون کمک کنه حالشون رو خوب میکنه.

حالا نکتم اصلا این نیست. بحث اینه که چقدر ذهن محدود شده بین حصار نامرئی ترس‌هاش.

چقدر من ترسیدم که نکنه به فنا برم. اگه فلان پیشنهادو بدم و نشه چی؟ حالا واقعا هم وضعیت تخمیه ها. ولی «تصور»ی که از این وضعیت داشتم خیییلییی وحشتناک تر بود.

مثل صحنه شکستگی مفصل زانو. چیز دردناکیه و دور از جون همه باشه. من خداروشکر تجربش نکردم ولی فکر میکنم عذاب اونی که داره تجربش میکنه به اندازه‌ی تصور ما نیست. یخورده کمتره :)

  • عمران باتمان غلیچ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی